ر نيمه دوم قرن 13 ميلادي، قلب بهطور رسمي جايگاه عشق خوانده شد و در تمامي تصاوير مذهبي، قلب مكان مقدس عشق خداوندي معرفي شد. در قرن 18 ميلادي گرچه علم قلبشناسي در حال بال و پر گرفتن بود ولي جايگاه عشق متزلزل نشد تا آنكه سرانجام در قرن 20 ميلادي، انسان عشق را احساسي توليد و كنترل شده از سوي مغز دانست. انسان قرن بيستمي عشق را بياهميت و نتيجه گذراي فعل و انفعالات شيميايي در بدن جلوه داد. بشر قرن بيست و يكي نيز بيشتر به <ماترياليسم> زيستي گرايش پيدا كرده است.
تحقيقات اخير نشان داده است كه عشق نتيجه واكنش متقابل مغز (مراكز مربوط به غرايز، احساسات و منطق) و قلب است جالب است كه بدانيد قلب نقش مستقل در عاشقشدن بازي ميكند. گاهي عشق اصلا نتيجه يك تصميم عاقلانه و منطقي نيست. در واقع مغز در اين ميان نقش اندكي ايفا ميكند.
دهها هزار نرون، اطلاعات دروني بدن را به مغز مخابره ميكنند و در نهايت مركز مربوط به غرايز با بررسي اين اطلاعات و اطلاعات هورموني، دستور بروز عكسالعملهاي فيزيكي اتوماتيك مانند ترس، خشم و شادي ... را صادر ميكند. هنگامي كه عاشق ميشويد، مغز فرمان ميدهد تا ضربان قلب تند، پوست سرخ و تنفس عميقتر شود.
بهطور خلاصه وقتي فردي را ميبينيد كه به دلتان مينشيند، بخش مربوط به غرايز در مغز فعال ميشود و از بخش مربوط به احساسات ميخواهد نظرش را درباره فرد روِيت شده بگويد. بخش احساسات در تمامي خاطرات ذخيره شده در مغز موقعيتهاي مربوط به اين فرد و اين حس را مورد بررسي قرار ميدهد و نتيجه را چه خوب و چه بد بازگو ميكند. بخش منطقي مغز نيز موقعيت و دادهها را با توجه به معيارهاي خود ميسنجد و ممكن يا غيرممكن بودن ايجاد يك رابطه عاشقانه را به كمك هورمونهاي مختلف مخابره ميكند.
نكته جالب توجه آنجاست كه دانشمندان پس از بررسي تصاوير گرفته شده از مغز يك انسان عاشق متوجه شدند كه در عشق همان مناطقي درگير ميشوند كه وقتي انسان از مواد مخدر يا مشروبات الكلي به مقدار زياد مصرف ميكند، دچار اختلال ميشوند. كشف اين موضوع، توجيهي براي اين ادعاست كه عشق كور است.
:: برچسبها: عشق,